عکس‌هایی از زندگی در تهران زیر بمباران

در دوران جنگ، خانۀ مریم و دخترش مستانه که معمولاً پر جنب‌وجوش بود، ساکت شد. پیش از جنگ، مریم ساعت شش صبح بیدار می‌شد، به باشگاه می‌رفت و سپس به محل کارش در یک هتل. اما با شروع بمباران هتل تعطیل شد و برنامۀ ورزشی او هم به‌ هم ریخت. شب‌ها نمی‌توانست بخوابد و روزها دیر بیدار می‌شد.

مستانه، که دانشجوی زبان فرانسه است، با قطع اینترنت دست‌وپنجه نرم می‌کرد و نمی‌توانست امتحان‌های نهایی آنلاین خود را بدهد. مادرش مریم می‌گوید آخرین روز جنگ ترسناک‌ترین روز بود.

شبی، گروهی از دوستان برای شام در خانه‌ای در تهران گرد هم آمدند. میز پر بود و فضا گرم. مهمان‌ها با یکدیگر شوخی می‌کردند. اما حتی زمانی که غذا می‌کشیدند تا در اتاق نشیمن بنشینند به غذا خوردن، همه چشم به تلویزیون داشتند تا تازه‌ترین خبرها را دنبال کنند.

شهری که معمولاً در تمام ساعات شبانه‌روز پر جنب‌وجوش است، بزرگراه‌هایش پر از خودرو و برج‌های مسکونی‌اش روشن، در دوران جنگ، بیشتر جمعیتش از آن خارج شدند. شب‌ها تاریکی بر شهر سایه می‌انداخت. افرادی که مانده بودند، بیشتر در خانه‌ها ماندند. از پشت پنجره‌هایشان، صدای انفجارها شنیده می‌شد؛ گاه دور و گاه چنان نزدیک که دیوارها را می‌لرزاند و صدای پدافند هوایی هم پیوسته در فضا می‌پیچید.

معدود هشدارهای تخلیه اغلب نیمه‌شب‌ها صادر می‌شد. برخی از مردم برای امنیت، شب‌ها را در ایستگاه‌های مترو سپری می‌کردند.

مردم روی زمین یا پله‌ها ملحفه و پتو پهن می‌کردند یا می‌نشستند و درحالی‌که صدای جت‌های جنگنده و انفجارها از خیابان‌های بالای سرشان شنیده می‌شد، در گوشی‌هایشان می‌گشتند.

یک ایستگاه مترو در تهران پس از یک هشدار تخلیه. همان شب، هشدارهای تخلیه برای دو محله مرکزی در نیمه‌شب صادر شد.

در طول روز، برخی افراد ممکن بود میان حملات کوتاه بیرون بروند و با گوشی‌هایشان از دودهایی که در دوردست بلند می‌شد، عکس بگیرند.

برای سارا، دختر ۹ سالۀ افغان، نقاشی در دفتر نقاشی‌اش به او کمک می‌کرد تا روزها را در خانه سپری کند. خانواده‌اش چهار سال پیش برای فرار از طالبان به ایران آمده بودند؛ اما اکنون در جریان حملات اسرائیل، دوباره درگیر جنگی تازه شده بودند. خانوادۀ او تنها به دلیل ترس از حملات در خانه نمی‌ماندند، آن‌ها همچنین نگران بودند در میان فضای بی‌اعتمادی به پناهجویان افغان در زمان جنگ، بازداشت و از کشور اخراج شوند.

سارا گفت: «افغانستان وطن من است، ایران هم همین‌طور. من دو کشور دارم که مثل یک کشور هستند.» او در یکی از صفحات دفتر نقاشی‌اش نوشته بود: «مرسل، دوستت دارم عزیزم»؛ پیامی برای بهترین دوستش که خانواده‌اش در جریان بمباران‌ها دوباره به افغانستان بازگشته بودند.

تهران ۱۲ روز جنگ اسرائیل و ایران را در سکوتی گذراند که فقط صدای انفجارها و شلیک پدافندها آن را می‌شکست. ایرانی‌ها در خانه‌هایشان با ترس و اضطراب، بی‌خواب و چشم‌انتظار، روزها و شب‌ها را سپری می‌کردند. در عکس‌ها که یک عکاس ایرانی با نام محفوظ به آسوشیتدپرس داده، تلاش ساکنان پایتخت برای پناه بردن به چیزهای آشنا و ادامۀ زندگی عادی در بحبوحۀ جنگ و بمباران‌ها به تصویر کشیده شده است.